جلسه مورخ 5/10/96 انجمن ادبی حافظ اردبیل

ساخت وبلاگ

 

جلسه در منزل جناب دکتر شهریار نعمتی منعقد بود. جناب کیانی به جهت مسافرت در جلسه حضور نداشتند. جلسه با سخنرانی جناب استاد شاهی در باره پاره ای از موضوعات داخلی انجمن شروع شد و سپس جناب نجفی غزلی از حافظ را قرائت نمودند. در ادامه در خصوص برخی از ابیات و اصطلاحات غزل حافظ بحث و گفتگویی صورت گرفت و سپس جناب استاد شاهی در باب مبحث وجود که چند جلسه از شروع آن می گذرد مطالبی را ارائه نمودند.

در بخش نخست برنامه ابتدا جناب مهندس اوچی از سفر خود به قونیه گزارش دادند و جناب آقای لطفی  شعری از جیحون یزدی را خواندند.

مرا ترکی است مشکین موی و نسرین بوی و سیمین بر
سها لب، مشتری غبغب، هلال ابروی و مه پیکر

چو گردد رام و گیرد جام و بخشد کام و تابد رخ
بُود گلبیز و حالت خیز و سحرانگیز و غارتگر

دهانش تنگ و قلبش سنگ و صلحش جنگ و مهرش کین
به قد تیر و به مو قیر و به رخ شیر و به لب شکّر

چه بر ایوان، چه در میدان، چه با مستان، چه در بستان
نشیند ترش و گوید تلخ و آرد شور و سازد شرّ

چو آید رقص و دزدد ساق و گردد دور، نشناسم
ترنج از شَست و شَست از دست و دست از پا و پا از سر !
 جیحون یزدی  

آقای باقری از حسین جنتی ابیاتی را ارائه دادند.

گفت دوستان! چه می کنید؟

اجرتان مزید

گفتمش که هیچ

گریه بر حسین

زیر پرچم یزید

×

باید گریست در غم شهری که اندر آن

مشتی اسیر گریه به آزاده ای کنند

و جناب آقای چاووش غزلی فارسی خواندند.

بنده نیز یک غزل ترکی و یک غزل فارسی خواندم.

چقدر ساده و گویا دروغ می گویند

قشنگ و خوشگل و زیبا دروغ می گویند

به چای خانه ی این و به قهوه خانه ی آن

بدون هیچ مُحابا دروغ می گویند

برای خویش که هرگز، قسم به حضرت سگ

به خاطر دل ماها دروغ می گویند

چنان ستوده و شایسته اند در این کار

که گاه بهر تماشا دروغ می گویند

دروغ در دل ژن های عالی آنهاست

که خوب و خالص و اعلا دروغ می گویند

مهم که نیست کجا با دروغ سر بکنند

چه مسجد و چه کلیسا دروغ می گویند

چه صادقانه در این روزهای زلزله خیز

برای رفع بلایا دروغ می گویند

به قدر گربه ندارند ای دریغ حیا!

نشسته اند و سراپا دروغ می گویند

چقدر پست و حقیرند این گداصفتان

که در همیشه و هر جا دروغ می گویند

کاظم نظری بقا

آقای جمشید جامعی داستانواره ای در مورد پائولو مالدینی و یک جانباز شیمیایی خواندند.

دور دوم شعرخوانی با دکتر نعمتی آغاز شد و ایشان یک غزل فارسی خواندند.

بین من و تو هیچ کلامی نمانده است

حتی مجال صلح و سلامی نمانده است

در راه من به غیر تو ای واپسین فریب

تا پای مرگ شکر که دامی نمانده است

جز زخم خونفشان دل من عزیز من

مشتاق دشنه ی تو نیامی نمانده است

بیهوده چشم بر افق عشقمان مدوز

این آفتاب بر لب بامی نمانده است

آمد به خانه، خانه برانداز دین من

بر روی رف دریغ که جامی نمانده است

کامم نداده رفتی و اکنون به نام کام

زجرم مده که رغبت کامی نمانده است

شهریار نعمتی

جناب نیکفال غزلی ترکی ارائه نمودند.

آقای نوید آذربایجانی مطلبی در مورد انجمن حافظ ارائه کردند.

آقای سخنور اشاره کردند به مطلب جناب اکبر اکسیر که در باره شعر دکتر وهابزاده در مجله اطلاعات درج گردیده بود.

جناب سخنور یک غزل ترکی و یک غزل فارسی خواندند.

هویک هویک کی بوگون دای دونن لیگیم دئییلم

اوجور کی من منیدیم اؤیله منلیگیم دئییلم

چیخاندا سئیره منی چوخ سئوردی باغ و چمن

داها کئچن او گؤزل چؤل چمن لیگیم دئییلم

اؤلوشکه ییب بوزولوب اولموشام یوماق مثلی

داها او بیگ لیک او خانلیق او شن لیگیم دئییلم

جاوانلار ایچره اولو خان کیمی یئریم واریدی

ائله قیریشمیشام اول جان او تن لیگیم دئییلم

هاماشلاریم گؤیه نردی له من اولارلا اولام

اریدی گئتدی داها اول ارن لیگیم دئییلم

گلن گلن دی دئییردیم او گنج گونلریمی

گئدن گئدن لیگه دوشدوم گلن لیگیم دئییلم

سخنورم سه، سؤنوک باغداشیمدا سیزلاییرام

داها او ائل اوبا اول شاه سئون لیگیم دئییلم

اسکندر نجفی سوها«سخنور»

آقای دلاور قوام حکایتی از گلستان سعدی خواندند.

پارسایی را دیدم بر کنار دریا که زخم پلنگ داشت و به هیچ دارو به نمی‌شد مدت‌ها در آن رنجور بود و شکر خدای عزّ و جل علی الدوام گفتی پرسیدندش که شکر چه می‌گویی گفت شکر آن که به مصیبتی گرفتارم نه به معصیتی

گر مرا زار بکشتن دهد آن یار عزیز

تا نگویی که در آن دم غم جانم باشد

گویم از بنده مسکین چه گنه صادر شد

کو دل آزرده شد از من غم آنم باشد

جناب استاد ائلچی غزلی فارسی خواندند.

کیهان در انحنای زمان جیغ می کشد

خورشید از شکست جهان جیغ می کشد

در چرخشی که نیست نشان توقف اش

مجموعه ی زمان و مکان جیغ می کشد

دریا که راز تلخ زمین را شنیده است

بر صخره می زند دل و جان جیغ می کشد

در پنجه های فقر که کولاک می کند

دل ها چو روح زرد خزان جیغ می کشد

رنجور در تحسر و گنجور در غنا

گنجش به زیر سر، سرمان جیغ می کشد

همسایه ام که کلیه ی چپ را فروخته است

هر شب به نام نامی نان جیغ می کشد

جانم دریده، عشق رمیده، ندیده ای

روح ام بسان رعد چه سان جیغ می کشد

عباسعلی یحیوی«ائلچی»

دکتر وهابزاده در خصوص دکتر علیرضا یلدا  که در شب یلدا فوت کرده اند مطالبی را ارائه نمودند.

جناب بیوک جامعی شعری از رهی معیری خواندند.

آتشین خوی مرا پاس دل من نیست نیست

برق عالم سوز را پروای خرمن نیست نیست

مشت خاشاکی کجا بندد ره سیلاب را؟

پایداری پیش اشکم کار دامن نیست نیست

آنقدر بنشین که برخیزد غبار از خاطرم

پای تا سر ناز من هنگام رفتن نیست نیست

قصه امواج دریا را ز دریا دیده پرس

هر دلی آگه ز طوفان دل من نیست نیست

همچو نرگس تا گشودم چشم پیوستم به خاک

گل دو روزی بیشتر مهمان گلشن نیست نیست

ناگزیر از ناله ام در ماتم دل چون کنم؟

مرهم داغ عزیزان غیر شیون نیست نیست

در پناه می ز عقل مصلحت بین فارغیم

در کنار دوست بیم از طعن دشمن نیست نیست

بر دل پاکان نیفتد سایه آلودگی

داغ ظلمت بر جبینم صبح روشن نیست نیست

نیست در خاطر مرا اندیشه از گردون رهی

رهرو آزاده را پروای رهزن نیست نیست

 

 استاد شاهی برای حسن ختام غزلی فارسی خواندند.

 شد چهل سال علمدار ولای تو دلم

به یکی لحظه ولی کرد ولای تو ولم

گفتمت ترک هوای تو به مولا نکنم

حرف من حرف هوا بود به مولا خجلم

رنجش از دوست نشاید تو اگر اهل دلی

شکوه از دوست نباید من اگر اهل دلم

هر که بویی برد از صبح ازل می داند

حاجتی نیست بگویم به کجا متصلم

گفتم ای مرد بهل کفر و بیا بر در دین

گفت از این حبس به آن حبس مکن متصلم

همه خیل و خدم درگه یک پادشهیم

تو اگر گوهر و لعل و من اگر آب و گلم

شاهیم گرچه به یک گوشه پناهنده شدم

به خدا با تو در این زاویه هم مشتغلم

استاد شاهی

جلسه ساعت 30/11 شب به اتمام رسید. از جناب استاد کیانی به جهت تنظیم و جاگذاری عکس ها سپاسگزارم.

کاظم نظری بقا

انجمن ادبی حافظ اردبیل...
ما را در سایت انجمن ادبی حافظ اردبیل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : isabalanhafeze بازدید : 180 تاريخ : شنبه 30 دی 1396 ساعت: 11:50