جلسه در منزل استاد عباسعلی یحیوی«ائلچی» منعقد بود. تمامی اعضای جلسه حضور داشتند و این برنامه در سال 96 آخرین برنامه انجمن, بود. جلسه با سخنان استاد شاهی آغاز شد و در ادامه جناب سخنور به دیوان حافظ, تفأل زده و شعر ذیل را خواندند.
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
بعد از این روی من و آینه وصف جمال
که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژده این دولت داد
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد
اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند
همت حافظ, و انفاس سحرخیزان بود
که ز بند غم ایام نجاتم دادند
استاد شاهی در ویژه برنامه در ادامه مطالب پیشین از انواع عدم گفتند و اضافه کردند که عدم نه گونه است: عدم مطلق، عدم غیبی، عدم عینی، عدم ممکن، عدم مصور، عدم خلو، عدم محول و عدم مبدل. در ضمن اشاره کردند که در این بحث از منابع ذیل استفاده کرده اند.
فصوص الحکم – مشارق الدراری – شرح گلشن راز
دور اول شعرخوانی با جناب علی لطفی آغاز شد و ایشان غزلی ترکی خواندند.
آددیموندا کهکشان دان ایز گتیرمیشدون بیزه
هانسی گویدن آیریلیب اولدوز گتیرمیشدون بیزه
تئللرونده باغچا باغچا شبنم عطرین بسله ین
چنلی داغلاردان آشیب نرگیز گتیرمیشدون بیزه
آرزیمی ماوی سمالردن ائشیت میشدون مگر!
آغ گوئرچین اولایب دنسیز گتیرمیشدون بیزه
سنله کوچموشدو باهاریمدا باریمدا باغچا دان
خوش گونوم اوز دونده رنده، اوز گتیرمیشدون بیزه
سن ایپک تک دالغالاردان بیلمه دیم آخیر نئجه
کیپریگونده قان توکن چنگیز گتیرمیشدون بیزه
چیرپنیب غمدن قفسده سیزلی یاندا جان قوشوم
گوزلرونده یوز غزللیک سوز گتیرمیشدون بیزه
من دئمیشدیم گوزلروندن بیر باخیش پای دونیاما
سن شافاقدان اوز دنیزدن گوز گتیرمیشدون بیزه
اود اکیلمیش کونلومه مرهم گزیردیم باغلییام
دردیمه درمان، ده ریب یارپیز گتیرمیشدون بیزه
گونلریم دوزسوز چورک تک دادسیزایدی سئوگیلیم
تحفه بیر چیمدیک دنیزدن دوز گتیرمیشدون بیزه
تار ائدن ده آیریلیق حسرت 'همایون' گونلرین
سن، آی اوزلوم بیر اتک الدوز گتیرمیشدون بیزه
علی لطفی(همایون)
دکتر شهریار نعمتی غزلی فارسی ارائه نمودند.
بس که از خون جگر جام لبالب خورده ام
تشنه لب، لب بر لب خاموش رویا مرده ام
در دلم بیدار می سازند گاهی خواب ها
خاطراتی را که با زحمت ز خاطر برده ام
زآن بهار آرزو یک گل نچیدم از غرور
چیدن اکنون آرزو دارم که خود پژمرده ام
سینه من سنگ قبر آرزوها بود و من
سال ها بر دوش خود تابوت خود را برده ام
با زمستان انس و الفت بیشتر دارد دلم
بگذر از من ای بهار این روزها افسرده ام
باز نوروزی دگر از راه می آید ولی
عید در گوش دلم گوید عزا آورده ام
شهریار نعمتی
آقای حاج باقری غزلی فارسی از محمدرضا طاهری خواندند.
گاه با زور و بلا ، گاهی به دعوت می برند
آشنایان مرا هردم به غربت می برند
بر وقایع چاشنی های دروغین می زنند
با مهارت تلخی از طعم حقیقت می برند
روح مصحف را به نام دین به آتش می کشند
آبروی خلق را با قصد قربت می برند
خیمه اخلاق را بی پایه برپا می کنند
وز به خاک افتادنش هر بار لذت می برند
با شقاوت می کُشند و بعد با قصد شفا
از مزار کشتگان خویش تربت می برند
مردم سرگشته را در گرگ و میش روزگار
با معائیر هدایت سوی ظلمت می برند
هر دم از یاران خود از پشت خنجر می خورند
رنج ها در بازی خونین قدرت می برند
از لجاجت راست قامت بار "کج فهمی" به دوش
تا قیامت... تا قیامت... تا قیامت... می برند
محمد رضا طاهری
جناب استاد کیانی غزلی ترکی خواندند.
آقای باغبانی غزلی فارسی خواندند.
وحشتت را نی بزن در دشت و صحرا بعد از این...
استاد ائلچی یک شعر فارسی و یک شعر ترکی خواندند.
العجب گؤر نئجه داش سؤیله دی هو آنلامادیم
قورو توپراق جیریلیب سسله دی سو آنلامادیم
کهکشانلاردان آخان شیرشیرالار نور چیله دی
قوللارین آچدی آغاج آلدی وضو آنلامادیم
گوموش آی چشمه لریندن اگیلیب حورالر
قیز گلین لر کیمی دولدوردو سبو آنلامادیم
کیپریگین ایینه، تئلین ساپ ائده رک اول خیاط
قلبی مین پاره سینی ائتدی رفو آنلامادیم
جنت اندامینی نقاشلیق ائدن شوخ اللر
چکدی ذهنیمده انار ایله هلو آنلامادیم
ائلچی یازدون: اؤلوم اولسون منه گول عشق اوخودی
ایندی تکرا ائله داش سؤیله دی هو آنلامادیم
عباسعلی یحیوی«ائلچی»
جناب استاد بیوک جامعی غزلی دلنشین از رهی معیری خواندند.
من کیستم ز مردم دنیا رمیدهای
چون کوهسار پای به دامن کشیدهای
از سوز دل چو خرمن آتش گرفتهای
وز اشک غم چو کشتی طوفان رسیدهای
چون شام بی رخ تو به ماتم نشستهای
چون صبح از غم تو گریبان دریدهای
سر کن نوای عشق که از های و هوی عقل
آزرده ام چو گوش نصیحت شنیدهای
رفت از قفای او دل از خود رمیده ام
بی تاب تر ز اشک به دامن دویدهای
ما را چو گردباد ز راحت نصیب نیست
راحت کجا و خاطر ناآرمیدهای
بیچارهای که چاره طلب می کند ز خلق
دارد امید میوه ز شاخ بریدهای
از بس که خون فرو چکد از تیغ آسمان
ماند شفق به دامن در خون کشیدهای
با جان تابناک ز محنت سرای خاک
رفتیم همچو قطره اشکی ز دیدهای
دردی که بهر جان رهی آفریدهاند
یا رب مباد قسمت هیچ آفریدهای
رهی معیری
آقای دکتر وهاب زاده ابتدا سخنی از آنتوان چخوف گفتند
«طبابت همسر قانونی و ادبی,ات معشوقه ی من است.»
آن گاه یک شعر فارسی ارائه نمودند.
آقای مهندس اوچی ابیات ذیل را خواندند.
کشتی نساز ای نوح طوفان نخواهد آمد
بر شوره زار دل ها باران نخواهد آمد
شاید خدا به شعر تلخم بخندد اما
جایی که سفره خالی است ایمان نخواهد آمد...
جناب آقای قوام با بیتی از شفیعی کدکنی شروع کردند
من می روم ز کوی تو و دل نمی رود
این زورق شکسته ز ساحل نمی رود
و در ادامه غزلی از سعدی قرائت نمودند.
یارا بهشت صحبت یاران همدمست
دیدار یار نامتناسب جهنمست
هر دم که در حضور عزیزی برآوری
دریاب کز حیات جهان حاصل آن دمست
نه هر که چشم و گوش و دهان دارد آدمیست
بس دیو را که صورت فرزند آدمست
آنست آدمی که در او حسن سیرتی
یا لطف صورتیست دگر حشو عالمست
هرگز حسد نبرده و حسرت نخوردهام
جز بر دو روی یار موافق که در همست
آنان که در بهار به صحرا نمیروند
بوی خوش ربیع بر ایشان محرمست
وان سنگ دل که دیده بدوزد ز روی خوب
پندش مده که جهل در او نیک محکمست
آرام نیست در همه عالم به اتفاق
ور هست در مجاورت یار محرمست
گر خون تازه میرود از ریش اهل دل
دیدار دوستان که ببینند مرهمست
دنیا خوشست و مال عزیزست و تن شریف
لیکن رفیق بر همه چیزی مقدمست
ممسک برای مال همه ساله تنگ دل
سعدی به روی دوست همه روزه خرمست
من نیز غزلی فارسی خواندم.
کس چو من رنجیده و دمسرد و افسردهست؟ نه!
یا که قبل از مرگ از نامردمی مرده ست؟ نه!
این همه شاعر دم از اندوه و حسرت میزنند
بینشان آیا یکی چون من، دلآزردهست؟ نه!
زردی رخسار زارم نیست در تصویر هم
لالهای مانند من در باغ، پژمردهست؟ نه!
غیر آه و ناله و درد و ملال و بیکسی
حاصلی عمرم به بار امروز، آوردهست؟ نه!
تلخکامی هرچه خواهی هست در این روزگار
شوکرانی مثل من سقراط هم خوردهست؟ نه!
شاعری جز من در اینجا چوب دار خویش را
سالها بر شانههای زخمیاش بردهست؟ نه!
شاعری غیر از بقا از دست این بیریشهگان
فکر و اعصاباش همیشه درهم و خرد است؟ نه!
کاظم نظری بقا
آقای اسد نیکفال«فریاد» شعری ترکی خواندند.
آقای جمشید جامعی مطلبی با عنوان اندکی تأمل ارائه نمودند.
جناب آقای سخنور دو تا شعر ترکی خواندند.
گؤروم سنی اولاسان تار و مار ای دنیا
هارا الوندن ائدیم من فرار ای دنیا
یاریمچیلیق دیری قوش تک مدام چیرپیندیم
قراریم اولمادی ای روزگار، ای دنیا
گؤزل ایگیدلری سن تورپاق آلتینا چکدین
آهیل قوجا آنالار اولدی زار ای دنیا
گؤروم اؤزون اولاسان خوار چونکی چوخ قیلدین
نجیب اوغوللاری سن خوار خوار ای دنیا
اوزونده یوخدی سنین چیمدیگیجه شرم و حیا
ولی الونده جفا بی شمار ای دنیا
دوگونله نیب یوموروق سنده کار کاسیب باشینا
فاغیرلارا وئریسن چوخ فشار ای دنیا
ولیک مالک اولانلار قصور و سیم و زره
سنیله یاخشی گلیب لر کنار ای دنیا
خر مراده سخنور میننمه دی هرگز
سنی خراب اولاسان کجمدار ای دنیا
اسکندر نجفی سوها«سخنور»
استاد شاهی حسن ختام را غزلی فارسی خواندند و طبق روال هر ساله که انجمن, در منزل جناب ائلچی برگزار می گردد شعری عاشورایی از مرحوم تاج الشعرا یحیوی ارائه نمودند.
هر شهر پر از صدها مجنون خیابانی ست
آن کو نشود پیدا مجنون بیابانی ست
بلبل هنر خود را گم کرده و حق دارد
عمری ست که در گلشن تعطیل زمستانی ست
گفتم ز سکوتی سرد سوزد نفسم ای مرد
گفتا که بسوز این درد بهتر ز رجزخوانی ست
گیسوی بتی در دست می گفت امیری مست
آغاز تو ای منصب پایان مسلمانی ست
تسخیر زمین کرده جرمی ست ندارد فخر
تسخیر هوا کرده فضل است و سلیمانی ست
یک جمله بگو گفتم با صبح و شب ای کودک
گفت از سر صبح اینجا حاضر شب ظلمانی ست
گویند سخن شهد است، شهد است قبول اما
بویی ز اجل دارد آن گاه که طولانی ست
بی سیر سما شاهی حرفی نزند هرچند
با وزن اسیر است و در قافیه زندانی ست
استاد شاهی
جلسه ساعت 30/11 به پایان رسید. اعضای انجمن, پس از اتمام جلسه عکسی یادگاری انداختند.
انجمن ادبی حافظ اردبیل...
ما را در سایت انجمن ادبی حافظ اردبیل دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : isabalanhafeze بازدید : 219 تاريخ : شنبه 17 آذر 1397 ساعت: 1:22