گزارش مورخ 96.5.31 انجمن ادبی حافظ اردبیل

ساخت وبلاگ


جلسه انجمن حافظ در منزل جناب استاد شفیع خلیل زاده(چاووش) منعقد بود. اعضای جلسه به جز آقای جمشیدجامعی همه حضور داشتند. مراسم با سخنان استاد شاهی آغاز شد و در ادامه جناب استاد سخنور غزلی از حافظ را خواندند.
سحر با باد می‌گفتم حدیث آرزومندی
خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی
دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است
بدین راه و روش می‌رو که با دلدار پیوندی
قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز
ورای حد تقریر است شرح آرزومندی
الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور
پدر را بازپرس آخر کجا شد مهر فرزندی
جهان پیر رعنا را ترحم در جبلت نیست
ز مهر او چه می‌پرسی در او همت چه می‌بندی
همایی چون تو عالی قدر حرص استخوان تا کی
دریغ آن سایه همت که بر نااهل افکندی
در این بازار اگر سودیست با درویش خرسند است
خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی
به شعر حافظ شیراز می‌رقصند و می‌نازند
سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی
جناب استاد شاهی در مورد دعای صبح و آه شب توضیحات عرفانی دادند.
دور اول شعرخوانی با جناب توحید دلاور قوام آغاز شد و ایشان غزلی از علیرضا بدیع را خواندند.
در سرزمین من زنی از جنس آه نیست
این یک حقیقت است که در برکه ماه نیست
این یک حقیقت است که در هفت شهر عشق
دیگر دلی برای سفر رو به راه نیست
راندند مردم از دل پر کینه، عشق را
گفتند: جای مست در این خانقاه نیست
دنیا بدون عشق چه دنیای مضحکی‌ست
شطرنج مسخره‌ست زمانی که شاه نیست
افسرده می‌شوی اگر ای دوست حس کنی
جز میله‌های سرد قفس تکیه گاه نیست
در عشق آن که یکسره دل باخت، برده است
در این قمار صحبتی از اشتباه نیست

آقای مهندس کیومرث اوچی شعری از محمد سلمانی خواندند.
چرا ز هم بگریزیم، راهمان که یکی است
سکوتمان، غممان، اشک و آهمان که یکی است
چرا ز هم بگریزیم؟ دست کم یک عمر
مسیر میکده و خانقاهمان که یکی است
تو گر سپیدی روزی و من سیاهی شب
هنوز گردش خورشید و ماهمان که یکی است
تو از سلاله لیلی من از تبار جنون
اگر نه مثل همیم اشتباهمان که یکی است
من و تو هر دو به دیوار و مرز معترضیم
چرا دو توده ی آتش؟ گناهمان که یکی است
اگر چه رابطه هامان کمی کدر شده است
چه باک؟ حرف و حدیث نگاهمان که یکی است
محمد سلمانی


آقای دکتر شهریار نعمتی غزلی فارسی خواندند.
شمع ام که بوسه از لب آتش گرفته ام
اذن از نیای خویش سیاوش گرفته ام
جان در کمان نهادن و بر قلب شب زدن
درس است کز حکایت آرش گرفته ام
آیینه را به اشک و تبسم چه نسبتی ست
از آه مردم است اگر فش گرفته ام
گیسوت آن جهان مشوش مرا بس است
زین رو دل از جهان مشوش گرفته ام
با دردم الفتی ست که مستغنی ام ز عیش
وین شیوه را ز رند بلاکش گرفته ام
مگذار دست بر دلم این دل دلش پر است
در گریه ی شبانه به حرفش گرفته ام
جز چند برگ خاطره ی خیس نیمسوز
از تو چه مانده در دل آتش گرفته ام
آقای استاد اسد نیکفال(فریاد) یک شعر فارسی و یک شعر ترکی خواندند


جناب چاووش بخشی از یک قصیده را قرائت کردند.
ای همه زیبای زیبا آفتاب آفتاب
نوش ناب روشنا آیینه تاب آفتاب...
بنده نیز غزلی فارسی خواندم.
چهل شب است که دلمرده و کسل شده ام
میان این همه اندوه و درد ول شده ام
 ابوذرم که به تبعید برده اند مرا
مصدق ام که غریبانه منتقل شده ام
شبیه جنگل آتش گرفته در تعبم
و مثل مزرعه ی تفته مشتعل شده ام
نه شور شادی و بازی نه شوق پروازی
درون آینه کز کرده منفعل شده ام
چقدر با منِ تنها فریب و دوز و کلک
منی که این همه بی ربط، ساده دل شده ام
چه روزهای قشنگی که داده ام از دست
و در برابر وجدان خود خجل شده ام
شده ست کار من ساده لوح بهره دهی
برای دلخوشی دیگران مدل شده ام
مرا به خانه ی شعر و ترانه ره ندهید
که من طراوت این خانه را مخل شده ام
25/5/96
بقا


دکتر وهابزاده نامه ای خواندند به تاریخ 1347 که مرحوم پدرشان برای اخوی بزرگشان در خصوص عمل جراحی چشم مرحوم تاج الشعرا نوشته شده بود. و در ادامه شعری از بوستان سعدی ارائه دادند.
زلیخا چو گشت از می عشق مست
به دامان یوسف درآویخت دست
چنان دیو شهوت رضا داده بود
که چون گرگ در یوسف افتاده بود
بتی داشت بانوی مصر از رخام
بر او معتکف بامدادان و شام
در آن لحظه رویش بپوشید و سر
مبادا که زشت آیدش در نظر
غم آلوده یوسف به کنجی نشست
به سر بر ز نفس ستمگاره دست
زلیخا دو دستش ببوسید و پای
که ای سست پیمان سرکش درآی
به سندان دلی روی در هم مکش
به تندی پریشان مکن وقت خوش
روان گشتش از دیده بر چهره جوی
که برگرد و ناپاکی از من مجوی
تو در روی سنگی شدی شرمناک
مرا شرم باد از خداوند پاک
چه سود از پشیمانی آید به کف
چو سرمایهٔ عمر کردی تلف؟
شراب از پی سرخ رویی خورند
وز او عاقبت زرد رویی برند
به عذرآوری خواهش امروز کن
که فردا نماند مجال سخن
دور دوم شعرخوانی با بیانات استاد شاهی در باب صور بحث و انواع آن آغاز شد.
آقای حاج باقری چند خاطره از مصدق گفتند و جناب باغبانی شعری از فاضل نظری خواندند.
رسیده ام به خدایـی کــه اقتباسی نیست
شریعتی که در آن حکم ها قیاسی نیست
خدا کســــی است کـــه باید بــــه دیدنش بروی
خدا کسی که از آن سخت می هراسی نیست
به عیب پوشی و بخشایش خدا سوگند
خطا نکردن ما غیـــــر ناسپاسی نیست
به فکر هیـچ کسی جز خودت مباش ای دل
که خودشناسی تو جز خداشناسی نیست
دل از سیاست اهل ریـــا بکن، خود باش
هوای مملکت عاشقان سیاسی نیست

آقای لطفی مطلبی ارائه نکردند و جناب نوید خاطره از آقا دایی و انور مرحوم ذکر کردند.
آقای استاد کیانی غزلی ترکی خواندند.

سالاجا ...
 اوره گ دویونتولرین ده ن  آزالسا بیربالاجا
بلالی نعشینه سینه ام ده  قورمارام  سالاجا
قوشاندی غمزده كونلوم قوشولدی  هر شبييه
شبیه ي داغیلدی سوکاک لاردا قویدولار حراجا
لبين فراتينه عشاقين (العطش) قالدي
عطش دوداقلارين اي دل نه دخلي وار خراجا
غمین کسیب دی گمان یوللارین نه چاره قیلیم ؟
قایت  قوی آغرین آلیم من كي معطلم  علاجا
الیم  گه لنده بیرآز ساققامین قیزاندا  تینی
قوتارمایر نمک اوولار قوتارسا توختـاماجا
اینانمیرام بو  آزا صون یازا اوجاقدا قیزا  
 قیزیشماینجا اوجاق کئچمز  ایستی پاسلی ساجا
هورولدو تاقچابوجاق(یالقیز) هاردا دالداناجاق    
هوروكلو پنجره لردن ته پیلسا دامداباجا
داود کیانی(یالقیز) - اردبیل

سالاجا : تخته ی حمل تابوت
سوکاک: خیابان
دام داباجا: لولو خورخوره

جناب استاد حاج بیوک جامعی مطلبی بیان نکردند. جناب استاد سخنور شعری ترکی خواندند.
همیشه قورخولو های لار سسینده لاخلامیشام
قوجاقلاییب دیزیمی باغداشیمدا آغلامیشام
همیشه اسدیگیجه قاره یئل حیات باغیمی
دؤزوب جفاسینا آنجاق هاوامی ساخلامیشام
دؤنه دؤنه قیریلیبدیر حیاتیمین ساپاقی
قیریلدقیجا ولی من ده برک باغلامیشام
زامان منیم آدیما یاخشی غم کیتابی یازیب
شیرین شیرین اوخویوب دال با دال واراقلامیشام
چتین لیگ ایله داها یاخشی گلمیشیک کنارا
او هر زامان دا گلیب قول آچیب قوجاقلامیشام
دونن سمایه دوتوب اوز سوروشدوم احوالی
دئدی داریخما صبور اول سنی سیناخلامیشام
بوگون داها نه غمیم، غم منه اولوب عادت
گلنده هردم اودور کی اونو قاباقلامیشام
سخنورم بو حیات دان فراغت اوممایاراق
اونون بوروقلارینی هر زامان ماراقلامیشام
سووشدی آتمیش ایلیم گلمه دی سراغیما بخت
اگرده گلسه گؤزوم گؤرمه ییب ایاقلامیشام


جناب استاد ائلچی شعری فارسی خواندند و در نهایت استاد شاهی یک غزل فارسی ارائه نمودند.
تا که از مهر و مهت صرفه و سوقاتی هست
کی کنی فهم، که زنگاری و ظلماتی هست
اندر این قریه که چینند گل از گلشن خواب
بر نسیم و نفس صبح چه حاجاتی هست
از غبار آینه سازند و ببخشند به خلق
تا بدانی که در این شهر کراماتی هست
قفل روید ز لب خانه نشینان غیور
تا نگویند که در کوچه حکایاتی هست
من ندیدم پدرم نیز بسی گفت و ندید
این که در روی زمین روز مکافاتی هست
همچو شاهی سفری رو به قفا خواهد خلق
پیش رو هر قدمی لاشه ی مشکاتی هست


جلسه ساعت 12:30 به پایان رسید. از جناب استاد کیانی که زحمت تدوین نوشته را بر عهده دارند سپاسگزارم.
2/6/96
کاظم نظری بقا

+ نوشته شده در  جمعه سوم شهریور ۱۳۹۶ساعت 17:6  توسط انجمن ادبی حافظ  | 
انجمن ادبی حافظ اردبیل...
ما را در سایت انجمن ادبی حافظ اردبیل دنبال می کنید

برچسب : گزارش,انجمن,اردبیل, نویسنده : isabalanhafeze بازدید : 157 تاريخ : پنجشنبه 9 شهريور 1396 ساعت: 18:56