گزارش مورخ 20/4/96 انجمن ادبی حافظ اردبیل

ساخت وبلاگ


جلسه ی انجمن دیشب در منزل حاج خیرالله باقری منعقد بود. تمامی اعضای انجمن به غیر از جناب استاد کیانی به جهت مسافرت در جلسه حضور داشتند. جلسه با سخنان استاد شاهی و فرستادن صلوات برای روح بزرگان درگذشته ی شعر و ادب آذربایجان شروع شد و با تفأل به دیوان حافظ توسط استاد سخنور ادامه یافت.
سرم خوش است و به بانگ بلند می‌گویم
که من نسیم حیات از پیاله می‌جویم
عبوس زهد به وجه خمار ننشیند
مرید خرقه دردی کشان خوش خویم
شدم فسانه به سرگشتگی و ابروی دوست
کشید در خم چوگان خویش چون گویم
گرم نه پیر مغان در به روی بگشاید
کدام در بزنم چاره از کجا جویم
مکن در این چمنم سرزنش به خودرویی
چنان که پرورشم می‌دهند می‌رویم
تو خانقاه و خرابات در میانه مبین
خدا گواه که هر جا که هست با اویم
غبار راه طلب کیمیای بهروزیست
غلام دولت آن خاک عنبرین بویم
ز شوق نرگس مست بلندبالایی
چو لاله با قدح افتاده بر لب جویم
بیار می که به فتوی حافظ از دل پاک
غبار زرق به فیض قدح فروشویم
دوستان هر یک در مورد ابیاتی از این غزل اظهار نظر کردند و سپس جناب استاد شاهی از منظر عرفانی مباحثی را ایراد نمودند.


ویژه برنامه را بنده با ارائه ی پنجمین بخش از بازخوانی تذکره های شعرا ادامه دادم که بخشی از آن را در ذیل مشاهده می فرمایید.

بازخوانی تذکره های شعرا و شاعران اردبیل
قسمت پنجم
سومین تذکره ای که می خواهم آن را تورق کرده  و به دنبال شاعران اردبیلی بگردم و شاید مطلب دندان گیری از دل آن به دست بیاورم تذکره ی نصرآبادی است. تذکره ی نصرآبادی تألیف محمدطاهر نصرآبادی است و در دو جلد توسط محسن ناجی نصرآبادی تصحیح شده و مقدمه و تعلیقاتی بر آن افزوده شده است. این اثر در اواخر قرن یازدهم هجری نوشته شده و مؤلف از سال 1083 تا 1090 هجری یعنی در مدت هفت سال آن را به اتمام رسانیده است. مثل تذکره ی تحفه ی سامی این تذکره نیز به ذکر احوال و آثار شعرای هم عصر نویسنده پرداخته است. مصحح محترم در باب امتیازات این کتاب به 13 مورد از قبیل جغرافیای تاریخی و شهری، یادکرد مناصب اداری و دولتی، مشاغل، نقد ادبی، موسیقی و اصطلاحات آن و... اشاره کرده و توضیحات مفیدی را داده است. این تذکره تشکیل شده است از یک مقدمه، پنج صف و یک خاتمه.
مقدمه ی آن در ذکر اشعار پادشاهان و پادشاه زادگان است.
نخستین شاعری که نصرآبادی از او نام می برد شاه عباس ماضی است. در تذکره ی هفت اقلیم امین احمد رازی و تذکره ی سامی سام میرزا صفوی اشاره ای به شاعری شاه عباس ماضی نشده است و دلیل آن روشن است، چراکه شاه عباس در سال 978 هجری به دنیا آمده و نگارش تحفه ی سامی قبل از تولد او به اتمام رسیده و در اتمام نگارش هفت اقلیم 24 ساله بوده است. نصرآبادی حدودا پس از 50 سال از درگذشت شاه عباس(وفات 1038) نام او را به عنوان شاعر در تذکره اش آورده است. در شعر عباس تخلص می کرده است. صاحب تذکره ی نصرآبادی از کرم و فصاحت و بلاغت او در نظم و نثر داد سخن داده است. باز می نویسد که شاه عباس اهل شوخی و طنز بوده است. تذکره های مختلف اشعار متفاوتی را از او نقل کرده اند. به طور کلی به نظر می رسد که اگر همه ی شعرهای  شاعری یک جا جمع شود امکان دارد که شعرهای بیشتری را از شاعران تذکره ها در دست داشته باشیم. در ذیل اشعاری را که صاحبان تذکره ها برای شاه عباس نوشته اند از نظر می گذرانیم. مجمع الفصحا کلی در باره ی پیروزی های شاه عباس حرف زده و در مورد شاعری اش گفته گاهی شعری می فرموده است. و دو بیت از او نقل کرده که در تذکره ی نصرآبادی همان شعر سه بیت است و واژه ی مطلب در مجمع الفصحا به مقصد تغییر یافته است.
از تذکره ی نصرآبادی:
کلبه ای را که من شدم بانی
مطلبم تکیه ی سگان علی ست
زین سبب فیض یافتم ز اله
که مرا مهر با علی ازلی ست
خانه ی دلگشا شدش تاریخ
چون که از کلب آستان علی ست
×
نه ز هر شمع و گلم چون بلبل و پروانه داغ
یک چراغم داغ دارد یک گلم در خون کشد
از کتاب سخنوران آذربایجان:
محبت آمد و زد حلقه بر دل و جانم
درش گشودم و شد تا به حشر مهمانم
نه هست هستم و نه نیستم نمی دانم
که من کیم، چه کسی کافرم، مسلمانم
اگر مسخر کفرم که بست زنارم
وگر متابع دینم کجاست ایمانم
از این که هر دو نیم بلکه عاشقم عاشق
محبت صنمی کرده نامسلمانم
اگرچه هیچم و از هیچ کمترم اما
یگانه گوهر دریای بحر امکانم
دو روز شد که دگر عاشقم به جان عاشق
به نوگلی که برد نقد دین و ایمانم
عجب که از الم عشق جان برد «عباس»
که درد بر سر درد است و نیست درمانم
×
ز غمت چنین که خوارم ز کسان کنار دارم
من و بی کسی و خواری به کسی چه کار دارم
مگذار بار دیگر به دلم ز سرگرانی
که به سینه کوه حسرت من بردبار دارم
مگشا زبان به پرسش بگذار تا بمیرم
که ز جور بی حد تو گله بی شمار دارم

دور اول شعرخوانی با جناب باقری آغاز شد و ایشان غزلی از صائب تبریزی را قرائت کردند.
آسودگی به کنج قناعت نشستن است
سیر بهشت در گره چشم بستن است
هشیاریی است عقل که مستی است چاره اش
بدمستیی است توبه که عذرش شکستن است
ماهی به شکر بحر سراپا زبان شده است
غافل که حد شکر، لب از شکر بستن است
طفلی است راه خانه خود کرده است گم
هر ناقصی که در صدد عیب جستن است
شوخی به این کمال نبوده است هیچ گاه
خال تو چون سپند درانداز جستن است
ما از شکست توبه محابا نمی کنیم
چون زلف، حسن توبه ما در شکستن است
کفاره شراب خوریهای بی حساب
هشیار در میانه مستان نشستن است
غافل مشو ز مرگ که در چشم اهل هوش
موی سفید، رشته به انگشت بستن است

درمان ما که سوخته ایم از فراق می
چون داغ لاله در دل ساغر نشستن است
بستن به گوشه دل عشاق، خویش را
دامان خود به شهپر جبریل بستن است
صائب به زیر چرخ فکندن بساط عیش
در رهگذار سیل، فراغت نشستن است


جناب توحید دلاور قوام غزلی از مهدی فرجی خواندند.
این مست های بی سر و پا را جواب کن
امشب شب من است مرا انتخاب کن
مهمان من تمامی این ها و پای من
قلیان و چای مشتریان را حساب کن

تمثال شاعرانه درویش را بکَن
عکس مرا به سینه دیوار قاب کن
هی قهوه چی ! ستاره به قلیان من بریز
جای زغال روشنش از آفتاب کن
انگورهای تازه عشقی که داشتم
در خمره های کهنه بخوابان شراب کن
از خون آهوان بده ظرفی که تشنه ام
ماهیچه فرشته برایم کباب کن
از نشئه خلسه ای بده ، از سُکر جرعه ای
افیون و می ببار ، بساز و خراب کن
دستم تهی است هرچه برایم گذاشتی
با خنده های مشتریانت حساب کن

استاد چاووش شعری فارسی در مدح مولا علی(ع) خواندند.
ای همایون زادگاهت خانه ی حق یا علی
نازنین پرورده ی کاشانه ی حق یا علی...
آقای اوچی چند بیت شعر فارسی خواندند.
عاقبت خاک شود حسن جمال من و تو
خوب و بد می گذرد وای به حال من و تو...
قرعه امروز به نام من و فردا دگری است

می خورد تیر اجل بر پروبال من و تو...
مال دنیا نشود سد ره مرگ کسی
گیرم این کل جهان باشد از آن من و تو...
×
هر مرد شتربان اویس قرنی نیست
هر شیشه ی گلرنگ عقیق یمنی نیست...
هر سنگ و گلی گوهر نایاب نگردد
هر احمد و محمود رسول مدنی نیست...
بر مرده دلان پند مده خویش میازار
زیرا که ابوجهل مسلمان شدنی نیست...
جایی که برادر به برادر نکند رحم
بیگانه برای تو برادر شدنی نیست...


 بنده نیز غزلی فارسی خواندم.
دیگر لب ام شکفته و خندان نمی شود
این شاعر تکیده غزلخوان نمی شود
دیگر برای خانه ی تاریک و تنگ من
حتا صدای شب پره مهمان نمی شود
من سال هاست مرده و از یاد رفته ام
شعرم دگر برای کسی نان نمی شود
هی وعده می دهم به خودم خوب می شود
اما چقدر وعده، به قرآن نمی شود
روز است پشت روز که چون برق می رود
این روزهای رفته که جبران نمی شود
چندی ست شعر نیز مرا ترک کرده است
در واژه هام صحبت طوفان نمی شود
من شاعری بریده ام از آب و رنگ ها
این گونه هیچ آینه ویران نمی شود
داش آکل ام که بین همه دختران شهر
حتا یکی چو سایه ی مرجان نمی شود
خشکیده دست های عطابخش آسمان
این ابر تیره قاصد باران نمی شود
کاظم نظری بقا
آقای جمشید جامعی یک متن عرفانی، اجتماعی قرائت کردند.
آقای دکتر نعمتی غزلی فارسی خواندند.
قند است یا کلام تو، آب حیات من
عمر من است یا که دهانت! نبات من
دانی که چیست مشکلم؟ آن لب که هست و نیست
وا کن دهان که حل بشود مشکلات من
چون سایه در مقابل خورشید نیمروز
در ظل گیسوان تو محو است ذات من
از عمر جز غمت چه غنیمت گرفته ام
این است از بساط فنا باقیات من
در کنج خانه حبس ابد می کشم هنوز
همبند من خیال تو و خاطرات من
شیخ از صلات و صوم خود این حظ نمی برد
ای یاد چشم های تو صوم و صلات من
گفتند عشق عین گناه است و باک نیست
یا رب قبول کن ز من این سیئات من
شهریار نعمتی


آقای علی لطفی(همایون) شعری ترکی خواندند.
هانسی آه دیر قوشولوب یئللره طوفان اله ییر
یئر گؤیون چارچوواسین سانکی دوتوب سیلکه له ییر
گؤره سن اوغلی اؤلن بیر آنا شیدالیغی دیر
آغی سیندان یارالی نی کیمی داغ داش مله ییر
غربتینده بوکولن بیر ایگیدین آه سسی دیر
تانری دان زولفون آچیبدیر قالان عؤمرون دیله ییر
یول گودن گؤزلره یاردان سؤز آچیب بلکه بیری
اوره یینده گونشین سون اومودی شؤوگه له ییر
دالغا تک گاه داشا گاه ساحیلیه چیرپیر اؤزونو
جانین اووجوندا دوتوب آغریلارین اؤوکه له ییر
انتظاردان یورولان عؤمرون آلیبدیر الینه
بیر ایلین یار ساچینین بیر گونونه ایلمه له ییر
آختاریر اولما تیکانلیقدان اورک پارچالارین
کؤهنه نیسگیل لرینین بوقچاسینا غم کله ییر
جناب استاد فریاد نیز شعری ترکی خواندند.
چاخیر اوزومه
کسگین بیر قیلینجام، دوشمه رم دیلدن
اؤز قینیم چکمه سه، پاخیر اوزومه
یاشیل بیر چمنم، پوزولماز حالیم
ایاغین قویماسا ناخیر اوزومه
×
دردیمدن درینم، سؤزومدن گیزلین
آلنیمدان آچیغام، اؤزومدن گیزلین
اوزوم آغ اولسادا، گؤزومدن گیزلین
کؤمور اللرینی، یاخیر اوزومه
×
منده یاخچی پیسی، قانیرام بلکه
حق اوسته ناحقی، دانیرام بلکه
آدام سیزلار کیمی، یانیرام بلکه
گونش یانا یانا، باخیر اوزومه

×
اوجامان بیر داغام، دؤیوش میدانی
اوخلارین اویناغی، جیرانین جانی
بولودون گؤز یاشی، قوشلارین قانی
گؤیدن تؤکولنده، آخیر اوزومه
×
قازانیم آشلی دیر، آشیمدا داشلی
الیم بارماق سیزدیر، اوزوگوم قاشلی
بیلمیرم کئفلی یم، یا هوشلی باشلی
اوزوم لر چیله ییر چاخیر اوزومه
×
آیدان آیا کؤچدوم، ایلدن ده ایله
اوتاندیم گئتمه دیم، نازلی یار گیله
گؤردوم گله بیلمیر، فریادیم دیله
شعری پرده دوتدوم، آخیر اوزومه
اسد نیکفال- فریاد
اردبیل28/2/95

در شروع دور دوم جناب نویدآذربایجانی داستانی واقعی را در ارتباط با حرف های جمشیدجامعی مثال آوردند.
جناب استاد سخنور شعر ترکی خواندند.
جسمینده بو جان، فرقت جانانه دؤزنمیر
هر درده دؤزه بیلسه ده هجرانه دؤزنمیر
شانه اولا اول مولره بارماقلاریم ای کاش
حسرت اوره گیم زلف پریشانه دوزنمیر
اود ایچره اورک قوش کیمی چیرپینتیا دوشموش
هجران غمینه عاشق دیوانه دؤزنمیر
ظلمین کؤکو یانسین کی جهالتله هاماش دیر
جاهل لرین اعمالینه فرزانه دؤزنمیر
چوخ سوزیله ای شمع! شبستان دا یانیرسان
گئندن باخالی شعله وه پروانه دؤزنمیر
عاشق می ایچیب عشق و محبت گؤزه سیندن
یوخ طاقتی ایللر بویو هجرانه دؤزنمیر
رحمانی نفسدن بارینان نفسی قیل ادراک
غیرت چکیبن فتنۀ شیطانه دؤزنمیر
جانیله جگر بیربیرینه باغلی دیر ای دل!
جان آیریلا دل آتش سوزانه دؤزنمیر
بسمل سایاغی آل قانا مینلرجه بلشمیش
انسان بو گوناهسیز تؤکولن قانه دؤزنمیر
کاش آیریلیق آولمایدی یاشاییشدا سخنور
عاشیق اوره گی بو آجی دورانه دؤزنمیر
اسکندر نجفی سوها- سخنور
جناب استاد بیوک جامعی شعری فارسی از شاعری به نام مظهر خواندند که احتمال می رود شاعری اردبیلی باشد. این شعر در مجموعه ای دست نویس به خط حاج شیخ کریم مؤذن زاده ی اردبیلی موجود می باشد.
تا چند در شکنجه ی هجران گذاریم
ای آفت قرار ببین بی قراریم...
آقای باغبانی غزلی از صائب تبریزی خواندند.
هوا چکیده نورست در شب مهتاب
ستاره خنده حورست در شب مهتاب
سپهر جام بلوری است پر می روشن
زمین قلمرو نورست در شب مهتاب
صراحی می گلرنگ، سرو سیمینی است
پیاله غبغب حورست در شب مهتاب
زمین ز خنده لبریز مه، نمکدانی است
زمانه بر سر شورست در شب مهتاب
رسان به دامن صحرای بیخودی خود را
که خانه دیده مورست در شب مهتاب
می شبانه کز او روز عقل شد تاریک
تمام نور حضورست در شب مهتاب
ز خویش پاک برون آ که مغز خشک زمین
تر از شراب طهورست در شب مهتاب
به غیر باده روشن، نظر به هر چه کنی
غبار چشم شعورست در شب مهتاب
براق راهروان است روشنایی راه
سفر ز خویش ضرورست در شب مهتاب
به هر طرف که نظر باز می کنم صائب
تجلیات ظهورست در شب مهتاب
استاد یحیوی(ائلچی) غزلی ترکی خواندند.


دمیرچی
هیسلندی قالخیزیب چکیجی چالدی سیندانا
جینگیلتی سالدی آل دمیرین روحی، مین یانا
بیردن باغیردی: قیما اؤزون، موم تکین یاییل
دؤندررم ایندی باغرووی بیر کیفسیمیش قانا
کول کوسلی بیر بوداق کیمی آلنیندا تئللری
سانکی مامیر، ساچین اوزادیب ساخسی گولدانا
یورغون بدنله، قان تر ایچینده چالیشماسی
باغرین سیخاندا هر زادا ایستیر آجیقلانا
تؤکسم سنین- کؤمور توزی تک- کؤهنه پاسلارین
البت گلر گونش قانی کؤنلونده جولانا
سندن گرکدی آغزی ایتی بیر اوراق یاپیم
تا شؤوگه سالسین ایش چاغی کؤوشنله، اورمانا
سندن دوزلده رم ایتی بیر بالتا گوپسه نر
خلقین یولون کسن قاپی لاردا کلید دانا
دیلدن دوشوب، چکیج یئره دوشجک، نفس دریب
قولدا شیشن دامارلاری اوودی یاواشجانا
کوستارلیق اولگوسی، کوره ن آت تک، چؤکوب یئره
توکلر آشیب- خزل کیمی- بوینوندا یان یانا
کیپریک لری اوتوک، قیریشیب اوردی، دیش دوشوک
گؤزلر شافاقلی دان کیمی، باتمیش قیزیل قانا
تاپداندی، رنگی قاچدی، قارالدی قیزان دمیر
قویدی ماشیلا تزدن اوجاقلیقدا اودلانا
باسدی کوروک، کؤمور کؤزه ریب، اود دوتوب کوره
توسدی بولود کیمین قانادین سردی میدانا
گؤن دؤشلوگونده کؤهنه یانیقلار چالیر گؤزه
ایش باشلیاندا اوخشاری وار هیسلی قافلانا
عباسعلی یحیوی«ائلچی»
12/اردیبهشت/1363
مامیر: خزه
کوستارلیق: صنعتگرلیک
دکتر وهابزاده شعر ذیل را قرائت کردند.
زندگی بافتن یک قالیست
نه همان نقش و نگاری که خودت میخواهی
نقشه را اوست که تعیین کرده
تو در این بین فقط می بافی
نقشه را خوب ببین
نکند آخر کار
قالی زندگی ات را نخرند !
استاد شاهی ابتدا غزلی خواندند به مطلع:
ای که زدی سکه به نام سراب
کاش بدانی که چه دادی به آب
سپس غزل دیگری خواندند که در ذیل مشاهده می کنید.
تا خدا برده ایم خرما را
طینت است این دو بیعتی ما را
نتوان سیب خورد بی دندان
ما ولی خورده ایم دنیا را
آن که دیروز قطره بود، امروز
می کشد بر صلیب دریا را
ترسم از اختران کند خالی
خلقِ وارونه، چرخ مینا را
راهیان بهشت را افزود
آن که تحریف کرد الفبا را
بوی گل کار خویش خواهد کرد
پرده ها گر کشند صحرا را
تا به کی شاهیا ز یکرنگی
با خود اعدا کنی احبا را
مردها بین که بهر مشتی مال
گاه دارا شوند گه سار
شاهی اردبیلی
جلسه ساعت 50/12 شب به اتمام رسید.
از جناب استاد داود کیانی که مثل همیشه زحمت تنظیم و جاگذاری مطالب و تصاویر در وبلاگ را می کشند صمیمانه قدردانی می کنم.
22/4/96
کاظم نظری بقا

انجمن ادبی حافظ اردبیل...
ما را در سایت انجمن ادبی حافظ اردبیل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : isabalanhafeze بازدید : 199 تاريخ : شنبه 21 مرداد 1396 ساعت: 6:45