گزارش جلسه مورخ 96/3/23 انجمن ادبی حافظ اردبیل

ساخت وبلاگ

جلسه در منزل جناب آقای رحیم باغبانی منعقد بود. آقایان نوید آذربایجانی و بیوک جامعی غایبین جلسه بودند. جلسه با اندکی تأخیر با سخنان استاد شاهی آغاز شد و سپس جناب سخنور به دیوان حافظ تفأل کرده و غزل ذیل را قرائت نمودند.
مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد
نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد
عالم از ناله عشاق مبادا خالی
که خوش آهنگ و فرح بخش هوایی دارد
پیر دردی کش ما گر چه ندارد زر و زور
خوش عطابخش و خطاپوش خدایی دارد
محترم دار دلم کاین مگس قندپرست
تا هواخواه تو شد فر همایی دارد
از عدالت نبود دور گرش پرسد حال
پادشاهی که به همسایه گدایی دارد
اشک خونین بنمودم به طبیبان گفتند
درد عشق است و جگرسوز دوایی دارد
ستم از غمزه میاموز که در مذهب عشق
هر عمل اجری و هر کرده جزایی دارد
نغز گفت آن بت ترسابچه باده پرست
شادی روی کسی خور که صفایی دارد
خسروا حافظ درگاه نشین فاتحه خواند
 از زبان تو تمنای دعایی دارد


در دنباله برنامه اینجانب بخش سوم بازخوانی تذکره های شعرا و شاعران اردبیل را خواندم که بخشی از آن را ذیلا مشاهده می فرمایید.
دومین شاعر اردبیلی که در تحغه ی سامی از او نام برده می شود بهرام میرزاست. شایان ذکر است که بابا صفری در جلد دوم اردبیل در گذرگاه تاریخ در شرح حال علمای اردبیلی در ترجمه ی حال ثانی صفوی(ص 311) می نویسد: «مؤلف کتاب سخنوران آذربایجان آن عده از سلاطین و شاهزادگان صفوی را، که ذوق ادبی داشته و اشعاری سروده اند در عداد ادبای اردبیل نوشته است.» بهرام میرزا شاهزاده و برادر سام میرزاست. شاه اسماعیل چهار پسر داشت (ادوارد براون) که اسامی آن ها به ترتیب عبارتند از: طهماسب میرزا، القاص میرزا، سام میرزا و بهرام میرزا که از همسر دومش تاجلی بیگم بودند. در برخی منابع از فرزند دیگری به نام رستم میرزا نیز یاد کرده اند که از همسری دیگر بوده است(ویکی پدیا). بهرام میرزا علاوه بر این که «طبعی به غایت متصرف» داشته در خطاطی و نوازندگی هم استعداد خوبی داشته است.
سام میرزا یک رباعی از بهرام میرزا نقل می کند.
افسوس که در خیال و خوابیم همه
سرگشته ی فکر ناصوابیم همه
در پرده ی ظلمت و حجابیم همه
از شومی نفس در عذابیم همه
سومین شاعر سلطان محمد میرزاست. ظاهرا تذکره ها با نام اصلی اش از او یادی نکرده اند. در تذکره ی هفت اقلیم، سخنوران آذربایجان، آتشکده ی آذر و کتاب اردبیل در گذرگاه تاریخ که تا کنون به آن ها مراجعه شده ذکری از نام او به میان نیامده است. تخلص او فهمی بوده و تذکره ها اغلب با این نام او را شناسانده اند. سام میرزا به تخلص او اشاره نکرده و شعری هم از او ذکر نکرده است. تحفه ی سامی به اشاره ی «نور حدقه ی سلطنت و نور حدیقه ی خلافت» در باره ی او اکتفا کرده است. اما پیداست که سلطان محمد میرزا فرزند طهماسب میرزا و نوه ی شاه اسماعیل است. اسماعیل میرزا یا شاه اسماعیل ثانی پس از شاه طهماسب بر سریر سلطنت نشست و همزمان حیدر میرزا ولیعهد و پسر دیگر شاه طهماسب به دلایل سیاسی به دستور مهدعلیا پریخان خانم دختر شاه طهماسب که نفوذ زیادی در دربار داشت به قتل رسید. سلطان محمدمیرزا نابینا و لقبش خدابنده بوده و پس از شاه اسماعیل ثانی به مدت ده سال تاج و تخت سلطنت به او رسید. سلطان محمد میرزا پدر شاه عباس کبیر بود. اشاره ی سام میرزا در خصوص نور حدقه ی سلطنت و نابینایی محمد خدابنده پارادوکسیکال می نماید. نابیناییش به واسطه ی آسیبی بوده که در جنگ با ازبکان به چشمانش وارده شده بوده است. در کتاب زندگانی شاه عباس اول اشاره به شاعری او شده و تخلص اش را فهمی نوشته اند.
این اشعار درمجمع الخواص صادقی کتابدار از فهمی نقل شده است(به نقل از ویکی پدیا)
چو نقش ابروی او در شراب ناب نماید
هلال عید بود کز فلک در آب نماید
فغان که نیست چنان محرمی که نامه ی شوقم
ز روی لطف، نهانی بدان جناب نماید
ز دردمندی فهمی به واجبی شود آگه
از این غزل دو سه بیتی گر انتخاب نماید
این رباعی هم از اوست :
دلدار مرا به رغم اغیار امشب
داده ست به بزم خویشتن بار امشب
ای صبح چراغ عیش ما را نکشی
زنهار دم خویش نگه دار امشب
فهمی صاحب جود و کرم بوده و در موسیقی و نقاشی هم دستی داشته است. نوشته اند که شوخ طبع بوده و هزل می گفته...
شروع دور اول شعرخوانی با جناب توحید دلاور قوام بود. ایشان ابتدا دوبیت از غزلی خواندند
روزه می گیرم، ولی یادت خرابش می کند
سرکه می ریزم،ولی عشقت شرابش می کند
عقل می‌خواهد کمی بیدار گردد در سرم
عشق با لالایی آرام خوابش می کند
بعد غزلی فارسی به نام سام میرزای صفوی ارائه دادند، اما ظاهرا در منابع دیگر این غزل به نام هلالی جغتایی آمده است.
ای همچو پری از من دیوانه رمیده
صد بار مرا دیده و گویی که ندیده
دریاب، که ماتم زده روز فراقت
هم چهره خراشیده و هم جامه دریده
ای وای! بر آن عاشق محروم! که هرگز
نه با تو سخن گفته و نه از تو شنیده
آن دل،که نه غم خوردی و نه آه کشیدی
در دست غمت، آه! چه گویم چه کشیده؟
این اشک جگر گون، عجبی نیست که امروز
خار غم او در جگر ریش خلیده
آزرده شد از چشم من امشب کف پایت
دردا! که کف پای ترا چشم رسیده
بر روی تو این قطره خون چیست هلالی؟
گویا که دل از غصه به روی تو دویده

دکتر شهریار نعمتی غزلی فارسی خواندند.
ای دل از پا منشین عرصه جنگ است اینجا
گام بردار نه هنگام درنگ است اینجا
چیست عالم به جز آمیزش ناهمرنگان
دَمَکی همدلی شیشه و سنگ است اینجا
مزه ی دیگ محبت نمک رسوایی ست
نام نانی به سر سفره ی ننگ است اینجا
جگری داری اگر گام به دریا بگذار
گوهر عشق گلوبند نهنگ است اینجا
شعر طفلی ست که از واهمه لکنت دارد
حرف مقبول فقط حرف تفنگ است اینجا
نقش یاران به خون خفته شده پله ی جاه
در ترقی ست مدام آن که زرنگ است اینجا
خنجر کینه نهان است در آغوش سلام
خنده در حکم خشابی ز فشنگ است اینجا
شاهد وصل سزاوار هر آغوشی نیست
ماه بالاتر از ادراک پلنگ است اینجا
ما و دور سر خوبان جهان گردیدن
گرچه چون لعل بتان دایره تنگ است اینجا
صاف این خُم همه دُرد است حریفا بگذر
شهد هم در قدح عشق شرنگ است اینجا
شهریار نعمتی


آقای دکتر وهاب زاده ترجمه شعر «دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند» از حافظ را خواندند.
جناب استاد ائلچی شعری آزاد خواندند.
 با کلماتی که در جان خویش پرورده بود
- نه از آن دست که حتی فرهیختگان را بر زبان آید-
سپاس گویان
از خفتن- جای کاهگلی به در آمد
وه که چه هیبتی داشت آن هیکل استوار
قبله ای روی در قبله
آیینه ای که بازیاب تابش آیینه ی ابدیت را
شتاب داشت
با طمأنینه ای غبطه انگیز
قامت به قیامت بر افراشته
و دستان، بیخ گوش
عظمت آن بزرگترین را به گواهی، بلند
وه که چه ابهتی داشت
آن آخرین برپایی سپاسمندی بشکوه
شب- گرچه چونان همه ی شب ها
با زلالی تمام می سُرید و ستارگان
در مخمل آبی- سرمه ای آسمان
همچون سنگریزه های غلتان
جا به جا می شد
جوشینه های مذاب نقره ی فلق
کم- کمک بر مرکب سیال سیاهی تن می سود
و با جان غلیظ ظلمت، آمیزشی نرم داشت
ماه شکافته شد
و مظلومیت عدالت
به منصه ی ظهور رسید
عباسعلی یحیوی«ائلچی»- 15 خرداد 96
آقای لطفی غزلی ترکی خواندند.

آقای اوچی مطلبی ارائه نکردند. من نیز غزلی فارسی خواندم.
آقای حاج باقری غزلی از محمد سلیمانی خواندند.
ای داغ ننگ خورده به چین جبین تان
دلگیرم از قرائت معکوس دین تان
آیینه با نگاه شما سازگار نیست
سوگند می خورم به کتاب مبین تان
خود را اگر به دیده ی تاریخ بنگرید
زشت است پیش آینه زیباترین تان
محدوده ای میان دو انگشت بیش نیست
جغرافیای عینک نزدیک بین تان
فردا به نانوشته ی تاریخ می چکد
خون امیر دیگری از آستین تان
آنگاه شرمسار و سرافکنده می شود
تاریخ از تداعی حمام فین تان
انگیزه ای برای غزل های تازه نیست
وقتی به ناسزا نسزد آفرین تان
حالا که اختلاف هوا با سلیقه هاست
باید مهاجرت کنم از سرزمین تان


آقای باغبانی که میزبان جلسه بودند مطلبی نخواندند.
جناب استا فریاد یک غزل فارسی و یک غزل ترکی خواندند.
ایگیرمی بئش ایل
آدام سیز اولدوزا دؤندی بیر آی ایگیرمی بئش ایل
گؤروم قانا دؤنه سن سنده آی ایگیرمی بئش ایل
گونش، آی اولدوزو گیزلتدی بیر درین قویودا
بوغازدا سانکی بوغولدی هارای ایگیرمی بئش ایل
آیاق سسین کوچه لرده ائشیتمه دی قاپی لار
یتیم اوشاقلارا کیم وئردی پای ایگیرمی بئش ایل
ایگیرمی بئش ایله چاتماز ایگیرمی بئش مین ایل آه
زامان اؤلونجه ده آه چکسه، سای ایگیرمی بئش ایل
یاوش دنیز قورودو دامجی لار شیره دؤندو
بولاق باشیندا اؤزون بوغدی چای ایگیرمی بئش ایل
دوداق دئدی نیه سس یوخدی گؤزده، والونکی
شیریم شیریم قویودان آخدی های ایگیرمی بئش ایل
عدالتین اوره یی بیر ایشیق کیمین سیندی
جماعتین عؤمورو اولدی زای ایگیرمی بئش ایل
هله ده کی هله دیر، فریاد آخ وای امضالاییر
نه آخ ایگیرمی بئش ایل دیر، نه وای ایگیرمی بئش ایل
اسد نیکفال- فریاد اردبیل23/6/95

جناب استاد چاووش بخشی از قصیده ای را خواندند.
هاتفم فرمود مژده ساقی آمد جام ریز
دور دیگر زد پیاله کامی از ایام ریز
جناب استاد سخنور شعری ترکی خواندند.
 آقای استاد کیانی غزلی از مولانا فضولی خواندند.
شفای وصل قدرین، هجردن بیمار اولاندان سور
زلال ذوق شوقون، تشنه دیدار اولاندان سور
لبین سرین گلیب گفتاره، من دن اؤزگه دن سورما
بو پنهان نکته نی بیر واقف اسرار اولاندان سور
گؤزو یاشلی لارین حالین، نه بیلسین مردم غافل ؟
کواکب سِيرینی، شب تا سحر بیدار اولاندان سور
خبرسیز اولما فتان گؤزلرین قیدین چکن لردن
خبرسیز مست لر بیدادینی، هشیار اولاندان سور
غمین دن شمع تک یاندیم، صبادان سورما احوالیم
بو احوالی شب هجران، منیم له یار اولاندان سور
خراب جام عشقم، نرگس مستین بیلیر حالیم
خرابات اهلینین احوالینی، خمار اولاندان سور
محبت لذتین دن بی خبر دیر زاهد غافل
فضولی، عشق ذوقون، ذوق عشقی وار اولان دان سور
ضمنا کتاب جدید استاد کیانی با عنوان «گندم، نان و تنور در قلمرو فرهنگ عامیانه استان اردبیل» در جلسه بین اعضا پخش شد. این تحقیق شایسته و اتفاق نیک را به جناب کیانی تبریک می گویم.


جناب جمشید جامعی غزلی از علیرضا قزوه خواندند.
تشنه ام این رمضان تشنه تر از هر رمضانی
شب قدر آمده تا قدر دل خویش بدانی
لیله القدر عزیزی است بیا دل بتکانیم
سهم ما چیست از این روز همین خانه تکانی...
استاد شاهی غزلی فارسی و غزلی ترکی خواندند که شعر فارسی ایشان ذیلا ارائه می گردد.
قبله می گفت چشم آهو را
یار صیاد شد ببین رو را
گفتم این را که داد یادت گفت
آن که گوید طبیب زالو را
سر خالی ندارد اشکالی
صیقلی کن زبان پرگو را
آن قدر هم خلاف شرع نگفت
آن که گفت اهل حال هالو را
از سبک مردها نترسم لیک
ترسم آفت رسد ترازو را
با دل این حرف ها مگو شاهی
ماجراجو مکن خداجو را
تو همان به که یا صمد گویی
و نخواهی از او به جز او را
شاهی اردبیلی
حسن ختام جلسه را جناب استاد یحیوی غزلی ترکی خواندند.
از جناب استاد کیانی به جهت زحماتی که در درج تصاویر و ضبط و ربط امور دارند و تنظیمات وبلاگ را انجام می دهند سپاسگزارم.
24/3/96
کاظم نظری بقا

+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و چهارم خرداد ۱۳۹۶ساعت 19:38  توسط انجمن ادبی حافظ  | 
انجمن ادبی حافظ اردبیل...
ما را در سایت انجمن ادبی حافظ اردبیل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : isabalanhafeze بازدید : 99 تاريخ : پنجشنبه 15 تير 1396 ساعت: 13:28