گزارش جلسه ی مورخ 96/2/26 انجمن ادبی حافظ اردبیل

ساخت وبلاگ

جلسه ی دیشب انجمن در منزل استاد عیاسعلی یحیوی«ائلچی» منعقد بود. در این جلسه آقایان بیوک جامعی، جمشید جامعی، داود کیانی، کیومرث اوچی و رحیم باغبانی حضور نداشتند و مهمانان انجمن عبارت بودند از: استاد حسن رستم زاده، حسین دلداده مقدم، محمدی، غلامرضا بندعلیزاده«حقیقت»، داریوش یحیوی و پورکاشانی.
جلسه با سخنان استاد شاهی و تفأل به دیوان حافظ توسط جناب استاد سخنور شروع شد و غزل ذیل قرائت گردید:
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست
همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت
سر تسلیم من و خشت در میکده‌ها
مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت
ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل
تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت
نه من از پرده تقوا به درافتادم و بس
پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت
حافظا روز اجل گر به کف آری جامی
یک سر از کوی خرابات برندت به بهشت


در ویژه برنامه بنده مقدمه ای را که برای کتاب شعر دکتر یوسف معماری با عنوان جرعه بر خاک نوشته ام ارائه دادم. در ادامه ی برنامه جناب نوید آذربایجانی خاطره ای از چاپ ترجمه ی خیام نیشابوری دکتر معماری در شهر باکو گفتند.
در شروع شعرخوانی دکتر شهریار نعمتی غزلی فارسی خواندند.
استاد ائلچی نیز غزلی فارسی خواندند.
کاش نیرویی موازی با تخیل داشتم
سدره ای از عشق در عرش برین می کاشتم
استاد رستم زاده مطلبی ارائه ننمودند.
 جناب استاد دلداده مقدم غزلی از وحشی بافقی خواندند.
ما چو پیمان با کسی بستیم دیگر نشکنیم
گر همه زهرست چون خوردیم ساغر نشکنیم
پیش ما یاقوت یاقوتست و گوهر گوهر است
دأب ما اینست یعنی قدر گوهر نشکنیم
هر متاعی را در این بازار نرخی بسته‌اند
قند اگر بسیار شد ما نرخ شکر نشکنیم
عیب پوشان هنر بینیم ما طاووس را
پای پوشانیم اما هرگزش پر نشکنیم
ما درخت افکن نه‌ایم آنها گروهی دیگرند
با وجود صد تبر، یک شاخ بی بر نشکنیم
به که وحشی را در این سودا نیازاریم دل
بیش از اینش در جراحت نوک نشتر نشکنیم
جناب محمدی نیز که مهمان انجمن بودند یکی دو بیت از شعرای مختلف خواندند.
جناب حاج باقری مدیر انجمن مطلبی ارائه ندادند. جناب توحید دلاور قوام با این بیت آغاز کردند
من آن نیم که حرام از حلال نشناسم
شراب با تو حلال است و آب بی تو حرام
 و در ادامه غزلی از اوحدی مراغه ای خواندند.
دانه‌ای بر روی دام انداختی
مرغ آدم را ز بام انداختی
تا شود سجاده و تسبیح رد
جرعه‌ای در کاس و جام انداختی
هر کرا خون خواستی کردن حلال
خرقهٔ او بر حرام انداختی
چون سزای سوختن دیدی مرا
در چنین سودای خام انداختی
بیدلان را چون ندیدی مرد وصل
در کف پیک و پیام انداختی
یک سخن ناگفته، ما را چون سخن
در زبان خاص و عام انداختی
دیگران را بار دادی چون کلیم
اوحدی را در کلام انداختی


دکتر وهابزاده مقاله ی رمز ماندگاری سرود ای ایران ای مرز پر گهر را ارائه نمودند و آقای داریوش یحیوی مهمان دیگر انجمن چند بیت از اشعار طنز استاد شاهی و استاد ائلچی که در حافظه داشتند قرائت کردند.
آقای لطفی غزلی ترکی خواندند.
آقای پورکاشانی مهمان بعدی انجمن سه بیت از غزلی از حافظ خواندند.
 آقای اسد نیکفال«فریاد» غزل «در خیابان نوگلی سوسن فروشی می کند» را ارائه دادند.
جناب آقای چاووش تغزل یکی از قصایدشان را خواندند.
زندان یخ شکسته و لاله ز دار شد
دی رفت و فرودین ز درآمد بهار شد
 آقای حقیقت مهمان دیگر برنامه غزلی ترکی در ارتباط با موضوع اردبیل خواندند.
من نیز در نوبت خود غزلی فارسی خواندم.
توسن نامردمی را می‌دواند همچنان
ماشه را در مغز مردم می‌چکاند همچنان
منجنیقی ناشناس آورده در بیرون شهر
سنگ‌های ناگهان را می‌پراند همچنان
گله‌های گرگ را در روستا انگیخته
گوسفندان را یکایک می‌دراند همچنان
خانه‌ها را لحظه‌لحظه می‌خزد در زیر پوست
در مصیبت مادران را می‌نشاند همچنان
می‌نشیند بعد در سوگ سیاووشان خود
اشک تمساح از دو چشم‌اش می‌فشاند همچنان
در علف‌زاران عصیان گله‌گله روز و شب
گاو غفلت، خوک شهوت می‌چراند همچنان
من شکایت دارم از تاریخ بی‌رحم وطن
برگی از دیوان وحشت را نخواند همچنان
بعد ِ این مردم‌کُشی‌ها، دل به فردا داده‌ام
این جنایت‌ها نمانده‌ست و نماند همچنان
جناب استاد سخنور شعری ترکی خواندند.


حسن ختام جلسه با استاد شاهی بود که دو غزل فارسی یکی با حال و هوای عرفانی و دیگری  اجتماعی ارائه نمودند و در پایان یکی از اشعار مطنطن تاج الشعرا یحیوی را خواندند.
 غزل اول
صد من ایمان فروخت شاهی تا
از لب او خرید یک خرما
زین حلاوت خبر نخواهی یافت
تا تو مشغول نانی و حلوا
همه ی هستی تو مال تو هست
جز دل تو که هست مال خدا
دیدم اندر گذرگهی روزی
رهروی تنگدست و تنها را
گفتم از تو برید یار، افسوس
گفت: ما فی الوجود غیز از ما
ای بسا عاشقان که چون شاهی
از عطش سوختند در دریا
 غزل دوم
ای که مشتاق سیری و صحرا
مشت خود وامکن در این رویا
قاف را خورده اند چون اوقاف
بی جهت عقل را مکن عنقا
گر نبود این کلاغ و جغد عزیز
چه کسی یاد می نمود از ما
اندر این عصر عرصه جو، ای دوست
زین دو باید یکی کنی اجرا
یا بمیری چو من ز حسرت مال
یا بمالی به رخ کمی تقوا
شاهیا غافلی تو هم ورنه
اهل معنا خوشند با معنا


از جناب استاد کیانی که مثل همیشه زحمت تنظیم مطالب و جاگذاری تصاویر را می کشند سپاسگزارم.
کاظم نظری بقا
27/2/95

+ نوشته شده در  شنبه سی ام اردیبهشت ۱۳۹۶ساعت 11:39  توسط انجمن ادبی حافظ  | 
انجمن ادبی حافظ اردبیل...
ما را در سایت انجمن ادبی حافظ اردبیل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : isabalanhafeze بازدید : 107 تاريخ : پنجشنبه 18 خرداد 1396 ساعت: 21:59